از شمارۀ

به‌احترام انسانِ میانه

دیگرنگاریiconدیگرنگاریicon

«انسانِ میانه» وجود ندارد

نویسنده: مهدی عارفیان

زمان مطالعه:8 دقیقه

«انسانِ میانه» وجود ندارد

«انسانِ میانه» وجود ندارد

تا حالا از خودتان پرسیده‌اید که «آیا من عادی هستم؟» به آخرین باری که چنین سوالی داشتید فکر کنید. منظورتان از «عادی» چه بوده است؟ شاید سالم‌بودن یا نبودن برخی ویژگی‌ها مد نظرتان بوده است. شاید نگران بودید که رفتارها و ظاهری متفاوت از ایده‌آل‌های جامعه‌ دارید. شاید هم می‌خواستید بدانید که هم‌رنگ جماعت هستید یا نه‌: آیا افکار و رفتار و زندگی‌تان مشابه دیگران است؟

 

افراد معدودی از قدرت مرموز «عادی‌بودن» در امان هستند. من دوران نوجوانی و بیست‌سالگی‌ام را غرق در اسرار «عادی‌بودن» گذراندم. مطمئن بودم که اگر کمی بیشتر شبیه دیگران بودم، زندگی بهتر و شادتری داشتم. ولی یک روز سوال متفاوتی از خودم پرسیدم؛ این افراد عادی چه کسانی هستند؟ آیا واقعاً وجود دارند؟ قبل از سال‌های ابتدایی قرن ۱۹، اصلاً از کلمه‌ی عادی در توصیف انسان‌ها استفاده نمی‌شد. «عادی» (normal) اصطلاحی ریاضی به معنای زاویه‌ای صاف بود. البته مردم در آن زمان نیز خود را با دیگران مقایسه می‌کردند ولی این مقایسه بیشتر در سطح فردی بود. عادی‌بودن با معنای «زندگی و رفتار مشابه با دیگران» اصلاً وجود نداشت. معنایی که ما از کلمه‌ی عادی داریم در سال ۱۸۳۵ شکل گرفت. در آن زمان، آدولف کُتُلِه، آمارشناس و ستاره‌شناس بلژیکی، در سن ۳۹سالگی شروع به مقایسه ویژگی‌های انسانی با میانه‌ها کرد. کتله نتیجه گرفت که اگر حجم زیادی از داده را روی نمودار نمایش دهیم، برای مثال قد هزاران نفر، معمولاً منحنی زنگوله‌شکلی به‌وجود می‌آید. قد بیشتر افراد در وسط و بالاترین نقطه نمودار قرار دارد (میانه) و هرچه از آن دور می‌شویم (کوتاه‌تر و بلندتر)، تعداد افراد کم می‌شود. این زنگوله به «توزیع نرمال یا توزیع عادی» معروف است.

 

این توزیع قد، حقیقت ساده‌ای از زندگی‌ست و هیچ قدی برتر از دیگر قدها نیست. ریاضی‌دانان بزرگ، کارل فردریک گاس و پیر سیمون لاپلاس، به این نتیجه رسیدند که میزان خطا در ستاره‌شناسی نیز، از توزیع عادی پیروی می‌کند. اندازه‌گیری‌های ستاره‌شناسان همواره با خطا همراه‌اند و اشتباهات کوچک بسیار متداول‌تر از اشتباهات بزرگ‌ هستند. با تکرار اندازه‌گیری، فاصله و مسیر سیاره‌ها و ستاره‌ها با دقت بالاتری مشخص می‌شوند. برای ستاره‌شناسان، وسط زنگوله نمایانگر میانه و اندازه‌گیری صحیح است.

 

در سال ۱۸۹۸ کلاه، پوششی مرسوم و مورد تایید جامعه بود و با کسانی که بیرون از خانه کلاه به سر نداشتند همچون بیماران روانی رفتار می‌شد. کتله بر این فرض بود که انسان‌ها نیز از توزیع عادی پیروی می‌کنند؛ افراد نزدیک به میانه‌ها، به ایده‌آل‌ها نیز نزدیک‌تر هستند. او در مقدمه‌ی ترجمه‌ی انگلیسی «رساله‌ای در باب انسان» (۱۸۴۲) می‌نویسد: «هر ویژگی‌ای در حد محدود، خوب است. تفاوت افراط با میانه‌گری‌ست که موجب بد شدن آن ویژگی می‌شود.» در دید او، انسانِ میانه، دارای بدن، رفتار و ذهنی ایده‌آل است. این یک «پیش‌گویی خودکام‌بخش»[7] است. اگر همه چیز برای افراد با قد میانه طراحی شود، قد میانه به ایده‌آل آن جامعه تبدیل خواهد شد.

 

ایده‌ی یکی‌بودن میانه و ایده‌آل بیش از یک قرن پیش به علم نفوذ پیدا کرد. برای مثال، در سال ۱۹۶۷، روان‌پزشک جوانی به‌نام پال هورتون به‌دنبال معنی عادی‌بودن در روان‌پزشکی بود. او یافت که درک‌ هوشیارانه‌ی بیشتر همکارانش از عادی‌بودن، ترکیبی از میانه و ایده‌آل‌بودن است. بااین‌حال آن‌ها تعریفی از رفتار روزانه‌ی عادی نداشتند. وقتی هورتون از همکارانش پرسید، اگر فردی عادی توسط رییس‌شان در مقابل آن‌ها «احمق» خطاب شود چه واکنشی خواهد داشت، آن‌ها پاسخ‌های بسیار متفاوتی داشتند؛ از جمله «ناراحتی ولی تلاش برای بخشیدن» و «عصبانیت شدید و استعفا دادن.»

 

معنی عادی‌بودن در زمان‌ها و مکان‌های مختلف زمین تا آسمان فرق دارد. در سال ۱۸۹۸، بیماری روانی ادیث کاتن وقتی مشخص شد که بیرون از خانه کلاه به سر نکرد؛ زیرا کلاه‌پوشیدن کار درست و متشخصانه بود! در همان زمان، بانوان مدرن با کوتاه‌کردن موی خود و نشستن در طبقه بالای ارابه‌های چندطبقه، رسوایی بزرگی به پا کرده بودند. امروزه، این رفتارها در بیشتر جوامع غربی ذره‌ای اهمیت ندارد. حتی رفتارهای ناخودآگاه و روزمره‌ نیز در برخی موقعیت‌های جغرافیایی عادی و در برخی دیگر عجیب هستند. من هیچ‌وقت متوجه نبودم که به غریبه‌ها لبخند می‌زنم، مثلاً وقت‌هایی که از کنار آن‌ها رد می‌شدم یا در فروشگاه روبه‌روی‌شان قرار می‌گرفتم؛ تا ده‌سال پیش که در لهستان نگاه‌های متعجب مردم را دیدم‌. از قرار معلوم، لبخند زدن به غریبه‌ها در لهستان احمقانه است و لبخندی از طرف مقابل نصیب شما نخواهد شد.

 

اصطلاح «انسانِ میانه» که کتله از آن استفاده کرد، چالشی دیگر در مسیر یافتن معنی انسان عادی ایجاد می‌کند. شاید تصور کنیم که عادی‌بودن ویژگی‌ای جهانی‌ست، ولی انتظاراتی که ویژگی‌های عادی را تعیین می‌کنند در هر جامعه و گروه، متفاوت هستند. داده‌ها هنگام بررسی عادی‌بودن، بر اساس باورهای قبلی محقق‌ انتخاب می‌شوند و نتایج زنگوله‌ای به آن‌ باورها استحکام می‌بخشند. عادی از دید کتله یعنی مرد بودن، از نظر فرانسیس گالتون، دانشمند عصر ویکتوریا، که برای اولین‌بار اصطلاح توزیع نرمال را به کار برد، یعنی اعضای طبقه‌ی متوسط یا ثروتمند و با توجه به مجسمه‌هایی که رابرت دیکنسون و آبرام بلسکی برای توصیف فرد آمریکایی عادی ساختند، جوانی و سفیدپوستی ملاک عادی‌بودن هستند.

 

دیکینسون و بلسکی از اندازه‌های فیزیکی ده‌ها هزار مرد و زن آمریکایی برای ساخت دو مجسمه به نام نُرما و نُرم‌من استفاده کردند. این داده‌ها از آمریکایی‌های سفیدپوست و جوان جمع‌آوری شده بودند. بخش بزرگی از داده‌های استفاده‌شده برای نُرما از تحقیقی با هدف ایجاد اندازه‌های استاندارد برای لباس‌های زنان گرفته شده بود. محققان این تحقیق گفته بودند که «برای ایجاد حس خوب در گروه‌شان» تعدادی بانوی رنگین‌پوست هم اندازه‌گیری شدند، ولی این اندازه‌ها نهایتاً بدون دلیل کنار گذاشته شدند. نُرما و نُرم‌من به‌عنوان متوسط‌های جهانی ساخته شدند، ولی اساس آن‌ها فقط یک گروه خاص بود: فرد آمریکایی عادی «جوانی سفیدپوست با بدنی ورزش‌کاری» است.

 

عجیب‌تر از همه این است که این آمریکایی‌های عادی وجود خارجی ندارند. در سال ۱۹۴۵، روزنامه‌ای محلی، مسابقه‌ای برای یافتن نُرمای واقعی برگزار کرد. از بین بیش از سه‌هزار شرکت‌کننده‌ای که اندازه‌های بدن خود را برای روزنامه فرستادند، یک‌نفر انتخاب شد؛ خانمی سفیدپوست و ۲۳ ساله که صندوق‌دار سینما بود‌. ولی حتی او هم با نُرما یکسان نبود، فقط از همه به او شبیه‌تر بود. فقط یک‌درصدِ شرکت‌کنندگان، اندازه‌هایی مشابه نُرما داشتند. با این‌که خیلی از ما تعدادی ویژگی میانه داریم، احتمال میانه‌بودن تمام ویژگی‌ها‌ی‌مان تقریباً غیرممکن است.

 

انتظاراتی که نُرما و نُرم‌من ایجاد کردند از شکل و اندازه‌ی بدن فراتر رفتند. این دو مجسمه‌‌ی سفید و براق به یک ایده‌آل و استاندارد تبدیل شدند. استانداردی که می‌گوید آمریکایی‌های عادی، جوانانی ورزشکار و سفیدپوست هستند. دیگر افرادی که به‌علت سن بالا، پوست رنگی یا ناتوانی جسمی در مطالعه شرکت داده نشده بودند باید اکنون می‌پذیرفتند که به‌میزان دل‌خواه آمریکایی نیستند. آزمون هوش برگزارشده توسط ارتش آمریکا در سال ۱۹۱۷ نیز چنین مشکلی داشت. این آزمون براساس دانش افراد از فرهنگ طبقه‌ی متوسط جامعه‌ی آمریکا طراحی شده بود و بر اساس آن، افرادی که آشنایی کمتری با آن فرهنگ دارند، همچون مهاجرین و کارگران، هوش پایینی دارند. چنین اتفاقاتی به مردم القا می‌کند که گروهی از افراد بدون توجه به تعداد اندک‌شان، عادی و ایده‌آل هستند.

 

انگار که هنوز قبول نکرده‌ایم که تصورات‌مان درباره‌ی پدیده‌های ساده و پیچیده فقط تصور هستند و با حقیقت فاصله زیادی دارند. در سال ۱۸۸۹، جامعه‌ی تحقیقات روان ثابت کرد که دیدن و شنیدن چیزهایی که برای دیگران ناپیداست بسیار متداول است و لزوماً نشانه‌ی بیماری نیست. مدل اجتماعی ناتوانی (۱۹۷۰) هم بیانگر این موضوع است. بر اساس این مدل، ناتوانی افراد ناشی از مشکلات جسمی‌شان نیست، بلکه به‌خاطر جامعه‌ای‌ست که نمی‌تواند نیازهای آنان را فراهم کند؛ جامعه‌ای که برای انسان‌های متوسط طراحی شده‌ است.

 

با‌این‌حال، بسیاری از افراد همواره درگیر عادی‌بودن یا نبودن خود هستند. البته با کمک این موضوع گاهی می‌توانیم بیماری‌های خطرناک را شناسایی کنیم و از خود و عزیزان‌مان در شرایط سخت مراقبت کنیم. برای مثال، هنگامی که همسرم دچار عفونت‌های پی‌درپی می‌شد، من اصرار داشتم که این موضوع برای مردان عادی نیست و باید به دکتر مراجعه کند و معلوم شد که سرطان پروستات دارد. ولی با وجود این فواید، ما همچنان باید از خود بپرسیم که این «حالت عادی‌» که خود را با آن مقایسه می‌کنیم، چیست؟ آیا تصورات ما در مورد طبقه‌ی اجتماعی، نژاد، جنسیت و نیازهای شخصی به حقیقت نزدیک هستند؟ یا آیا این تصورات، حرف‌های نادرست دانشمندان هستند که با قرن‌ها تکرار در باورهای ما تنیده شده‌اند؟

 

ناهم‌سانی و تفاوت‌ها پایه و اساس بشریت هستند. تحقیق بزرگی که دانشکده‌ی پزشکی هاروارد روی مردان جوان و عادی انجام داد از نمونه‌ی کوچکی از آمریکایی‌های منتخب و ایده‌آل استفاده کرد. ولی با وجود این نمونه‌ کوچک و مشابه، تفاوت‌های بین شرکت‌کنندگان بسیار زیاد بودند. هیچ کدام از اعضای یک گروه، کاملاً مشابه هم نیستند. هر فردی ویژگی‌های منحصربه‌فرد خودش را دارد.

 

اگر می‌توانستم به گذشته برگردم و به خودِ جوانم توصیه‌ای کنم، با او از ناهم‌سانی سخن می‌گفتم. به خودم می‌گفتم: «چرا خودت را با میانه‌ها مقایسه می‌کنی؟ هیچ‌کس در همه‌چیز میانه نیست و میانه هم لزوماً دلیل خوب‌بودن نیست. با تفکر نقادانه هدف‌ها و استانداردهایت را انتخاب کن. استانداردهای عادی‌ای که تاریخ بشر را شکل داده‌اند، معمولاً ذاتی نخبه‌سالار و انحصاری دارند. آن‌ها برخی طبقات اجتماعی، نژاد‌ها و جنسیت‌ها را برتر می‌شمارند. در نهایت، معمول‌ترین و عادی‌ترین ویژگی بشریت، ناهم‌سانی و تفاوت‌ است.»

مهدی عارفیان
مهدی عارفیان

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.